از پرواز تا سقوط!
پرندهای که زمین میخورد و از قفس زمین رها میشود!
مسافرانی که به مقصد بینهایت سفر کردند تا برای همیشه آسمانی باشند!
و خورد و پیری که در آتش خود خواسته اهریمن، ناخواسته سوختند و سیمرغ شدند!
فرزندی که دست در دستان مادر داد اما پدر دیگر او را نبوسید…
و آن تازه داماد که با عروسش به ماه عسلی ابدی رفتند!
امید، عشق، مادر، پدر، برادر و خواهر و فرزند.
انفجار، دود، خاکستر و قبر.
نفسهای گرمی که خاطرهای سرد شدند!
چه شد که چنین شد و چرا این شدهایم که آنیم!
عادت دیرینه به زخم دیدن و زخمه خوردن!
عکسها را کنار هم مینشانیم
و بدنها را تک به تک و گروه گروه به خاک میدهیم!
شمع پشت شمع، روشن میکنیم و اشک به اشک شمع می ریزیم.
چه فرقی میکند کی، کجا و یا برای که؟
یکی را از بالای دار به سردخانه ببری یا تنش را از روی زمین کفن پوش کنی!
قلم ها شکسته، چوبه ها برپا …
زبان در حلقوم…
از پشت بام لعنتی آن مدرسه جهنمی…
تا جوخههای آتش اوین، دیزل آباد، رجایی شهر، وکیل آباد و ترکمن صحرا و سنندج…
کهریزک و زندان زاهدان..
مگر نه اینکه لودرها در خاوران خاک ریختند و مادران کنار زدند تا فرزندانشان را بیابند…
مجروحانی که از تخت بیمارستان به جوخه آتش سپرده شدند…
و دخترانی که برای پدرانشان شیرینی ازاله بکارت پیش از مرگشان را بردند…
از بهمن پنجاه و هفت تا پرواز هفتصد و پنجاه و دو!
دیروز،امروز و فردا…
و ما چه کردهایم…
اشک ریختیم، دلداری دادیم و همدردیهایمان را رد و بدل کردیم…
و این آخریها بی مهابا اینجا و آنجا هشتگ زدیم…
گرسنهتر شدیم، دهان بستهترشدیم
لال و کر و کور، گیج و گنگ و مبهوت و سر در گریبان …
عدالتی که همیشه اجرای آن را از این و آن گدایی کردهایم…
گفتیم و گفتند و خواهند گفت…
کشتند و میکشند و از ما باز هم خواهند کشت…
یکی در آسمان یکی بر زمین…
گلوله، موشک، طناب دار…
پروازی که به مقصد نمیرسد..
حقی که با لبخند گرفتنی نیست…
فاطمه، آرش، منصور، سحرناز، ناصر، السا، مریم، روجا، غنیمت.
ارشیا، میترا، شاهرخ، مایا و شهرزاد…
۱۷۶، ۷۵۲…
۳۶۵ روز گذشت…
چهل و دو بار این سیصد و شصت و پنجها آمدهاند و رفتهاند…
سال پشت سال، روز در پی روز…
ساعتها، دقیقهها و ثانیهها…
خورشید آمد و شب ما شب ماند و پایین رفت و باز هم شب ماند…
و ما هنوز چشم انتظار نشستهایم و بغض میکنیم و به یاد میآوریم…
نمی بخشیم…
فراموش نمی کنیم..
اما چه کرده ایم و چه می کنیم؟
آری، پرنده مردنیست…
اما تو
پروازش را به خاطر بسپار…