حکومتی ایدیولوژیک که قوانین و احکامش از آسمان به زمین ساری و جاری میشود؛ امپراطوری روحانیون جهان؛ و یا زندان خبرنگاران و فعالان حقوق بشری؛ هرچه که بنامیدش، انقلاب اسلامی یک سال دیگر تولد خود را جشن گرفته است!
سرزمینی که روزگاری داعیه رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ را داشت و تن به تن سوئیس و ژاپن در خاورمیانه میسایید حالا بالاترین دارنده احکام اعدام نسبت به جمعیتش در جهان است، که نه تنها سانسور و تبعید و شکنجه در آن چیز غریبی نیست بلکه صادر کننده و حامی ترور در منطقه و جهان لقب گرفته است.
نظامی که زندانیان سیاسی و عقیدتی آن سن و سال و جنسیت نمیشناسد و در این ۴ دهه نشان داده است که نه تنها به مخالفین بلکه به همراهان خودش نیز رحمی ندارد.
آنچه در روزهای گذشته بر بهنام محجوبی و مادرش رفت چیز تازهای نیست. آن هنگامهای که روحالله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی شبها را با صدای رگبار گلولهها در مدرسه رفاه به صبح میرساند و روی جلد روزنامهها که قرار بود رکنی از آزادی بیان و محافظ حقوق انسانی باشند با تصاویر اجساد پاره پاره رنگارنگ میشدند، صدای پای استبداد طنین انداز شده بود.
در این مقال نمیخواهیم سیاهه حقوق بشری و اسامی رنگارنگی را که کشته شدند و به زنجیر کشیدند و خواهند کشید را زیر و رو کنیم.
همه ما داستان کهنه و غمباری را که بر ایران و ایرانی رفته است میدانیم؛ تنها برحسب تاریخ مشتی را نمونه خروار می کنیم.
بتول حسینی، مادر بهنام محجوبی در حالی پشت درهای بسته برای بدن نحیف جوانش اشک میریزد؛ که فرزندان سرلشکر خلبان منوچهر خسروداد هنوز بعد از چهل و اندکی سال از خاطره آن نیمه شب لعنتی پریشانند؛ ۳ دهه از حکم قتل سلمان رشدی آن هم به اتهام ارتداد و سب نبی می گذرد؛ دیپلماتهای جمهوری اسلامی یکی یکی به اتهام عملیات تروریستی با سوء استفاده از مصونیت سیاسی بازداشت میشوند؛ بازنشستگان و مستمری بگیرانی که میانگین حقوقشان به خط فقر هم نمیرسد در سن پیری برای یه لقمه نان در شهرها تجمع کردهاند و زندانها از صغیر و کبیر با اتهامات ناعادلانه پر شده است و مدال آوران این سرزمین مثل سعید مولایی به جرم افتخار آفرینی و تن ندادن به یک دستور نفرت انگیز و ضد انسانیست لکه ننگ نامیده میشود.
تو خود بخوان حدیث مفصل ازاین مجمل!
تکلیف حکومتی که قاضیالقضات آن، محمد بهشتی میگفت: «ملیت برای ایرانی در برابر اسلامیت برای مسلمان اهمیتی ندارد و افتخار نیست»، روشن است!
روحانیای که تقیه و خفی برای حفظ قدرت را انکار نمیکند و از اوجب واجبات میداند و از همان ابتدا شیعه و سنی و بهایی و یهودی یا همجنسگرا و زن و خرد و کلان برایش معنی ندارد! ایدئولوژی متحجری که انسانیت را به مسخره گرفته است و از هنر تا اقتصاد را به ورطه نابودی کشانده است!
این را گفتیم نه برای حکومت که از بحر تلنگری به خود! با جمهوری اسلامی که جمهوریت و اخلاق را به تمسخر گرفته است چه کار کنیم و شاید بهتر این باشد از خود بپرسیم میخواهیم چه کنیم! پشته پشته اعدامی و قربانی به قبرستانها بفرستیم و این مادر و آن پدر را داغ تازهای بدهیم و رنگین کمانی از اسامی مردگان و به زنجیر شدگان بر دیوار ایران به یادگار بنویسیم و یا چه!
از یاد نبریم آتشی که بر خرمن این سرزمین افتاده است نه از سر تصادف بوده و نه با دست غریبگان! هر ملتی سرنوشت خود را خود رقم میزند، کافیست اندکی درنگ کرده و بگوییم کجا بودیم و هستیم و اگر در آنچه هستیم اصرار داشته باشیم فرزندان ما درباره ما چگونه قضاوت خواهند کرد!
شاید بهتر باشد پیش از آنکه برای راه حلی تامل کنیم به پلهایی بیندیشیم که ما را به جهنم امروز رهنمون شدند!
یکبار دیگر سر بچرخان و به عقب خوب نگاه کن…