شارل مونتسکیو فیلسوف سرشناس فرانسوی میگوید آبادی یک سرزمین از میزان آزادی مردمان آن سنجیده میشود و نه از زمینهای حاصلخیز کشاورزی اش.
در جهان پست مدرن حاضر که نه از استعمار امپریالیستی قرون هجدهم و نوزدهم میلادی خبری هست و نه از استبداد مذهبی اروپای قرون وسطی، گروهی از مردم همچنان با دموکراسی و آزادیخواهی غریبهاند و عجب آنکه نه تنها حکومتهای تمامیت خواه بر آنها حکمرانی میکنند، که کمتر تلاشی برای استیلای حقوق فردی و اجتماعی خود مینمایند.
اما چه میشود که در فرانسه، صدها سال پیش بر علیه استبداد انقلابی همهگیر شکل میگیرد و اندیشمندان آن، اولین اعلامیه حقوق بشر جهان را به رشته تحریر در میآورند و در چین و کوبا و کره شمالی قرن ۲۱ شهروندان دههها به زندگی در وحشت و محدودیت عادت میکنند و انقلابی شکل نمیگیرد؟
چگونه تودهها به حرکت در میآیند و مطالبات مدنی خود را دیکته میکنند؟
از انقلاب اکتبر روسیه تا جنبش نافرمانی مدنی ماهاتما گاندی در هند و مبارزات مسلحانه چریکهای جنبش آزادیبخش فلسطین و فداییان خلق در سیاهکل همه داعیه رهایی دارند اما نتیجه الزاما یکسان نمیشود.
آیا انسان غربی با انسان شرقی تفاوت ساختاری دارد؟ و یا راهی که به رم ختم میشود به قم منتهی شده است؟
کارل مارکس فیلسوف شهیر در نظریه دگرگونی انقلابی نقش تاریخ را در پرولتاریای رسالتی موثر میداند و عقیده دارد در جامعهای که نابرابری و بیعدالتی در طول تاریخ به سنت تبدیل میشود متقاعد کردن طبقات اجتماعی به شکست و تغییر سختتر میشود.
فیالواقع هرچه این سنتهای تاریخی جایگاه مستحکمتری پیدا کرده و قوانین و تعاملات آن جنبههای الهی و ملی پیدا کند راضی کردن تودهها برای نپذیرفتن آنها سختتر میشود.
نگاهی به انقلاب ۵۷ در ایران و جامعه مذهبی معتقد به احکام شیعه نشان میدهد روحانیون و مساجد در کنار مراسم و مناسک مذهبی به سبب پایگاه اعتقادی قوی خود، از کارگران تا روشنفکران را حول محور براندازی گرد آورده بودند.
در جامعهای که بیش از سیزده قرن را تحت تاثیر قوانینی مبتنی بر پاداش و مجازات قطعی زندگی میکند و اطاعت را ملزم و سرپیچی را ناممکن و کفر میداند هرکه خود را منتسب به مجرای صدور حکم بداند پذیرش دستورات و برنامههایش هم راحتتر میشود.
اینجاست که پدیدهای چون روحالله خمینی که هم سید است و هم آیتالله، میتواند از تحصیلکردگان فرنگ رفته و مسلمان کرواتی تا کارگران و محرومان کم سواد مذهبی را مجذوب خود سازد؛ چرا که مخرج مشترک هر دو گروه اطاعت بیچون و چرا از قوانین آسمانی ست.
در این میان حتی روشنفکران غیر مذهبی نیز که هدف خود را با توتالیترهای دینی مخالف میبینند به بهانه استفاده از قدرت بسیج مردمی آنها با این گروه متحد میشوند و آن میشود که در ائتلاف اسلام و مارکسیسم در سالهای سرنگونی آخرین پادشاه ایران اتفاق افتاد.
نگاهی به پایههای اصلی چرخش ایرانیان از سنت شافعی و حنبلی به شیعه دوازه امامی در ۳۰۰ سال گذشته، نشان میدهد مردمی که هویت خود را در یک بازه ۹۰۰ ساله در تقابل با افکار تحمیلی اشغالگران امپراطوری باستانی شان میدیدند در برابر این تصمیم صفویان که در یک رقابت سلطه مدارانه برای بدست آوردن جایگاه امیرالمومنین خود با پسرعموهای سلجوقی تبارشان در ترکیه عثمانی قرار داشتند، مقاومت زیادی نشان نمیدهند و بعضا از ممتاز شدن دینشان هم استقبال میکنند.
مسئله دیگری که می تواند تودهها را در پذیرش استبداد منکوب کند سطح بینش عمومی و میزان آگاهی اجتماعی است.
در یک جامعه بیطبقه و یا در یک سیستم مبتنی بر عدالت اجتماعی فراگیر، دستههای اجتماعی از یک امکان مساوی برای افزایش سطح دانش خود برقرارند و این موهبت در نهایت به بالاتر رفتن معدل درک تودهای از حقایق پیرامونی کمک میکند.
اما در جامعهای که نظام خدا سالارانه دارد و بردهداری و کدخدا سالاری در تمام ارکان آن ساریست طبقات فرودست به اطاعت از فرادستان عادت دارند و دستورات آنها را بی چون و چرا اجرا میکنند.
در کنار آن تبعیضهای جنسیتی و قومی هم قرار دارند، تجربه دموکراسی خواهی در ایرلند و استقلال بنگلادش از پاکستان نشان میدهد که یک هویت یکپارچه قومیتی با یک تاریخ ملی مشترک میتواند در ایجاد یک انضباط تودهای علیه استعمار یا استبداد موثر باشد که این موضوع در ممالکی که یک اکثریت قومی یا مذهبی برای قرنها از حقوق بیشتری در برابر اقلیتها و خورده پارهها برخوردار بودند، سختتر میشود.
شاید همین امر باعث میشود از همان چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی قائلههای ترکمن صحرا و کردستان و خوزستان سر باز میکنند که پس از ۴ دهه نه تنها پرونده آنها بسته نشده بلکه به مناطق دیگر چون سیستان و بلوچستان هم کشیده میشود.
از سویی توسعه اجتماعی بدون رفاه عمومی و یک درآمد سرانه متناسب با هزینهها امکان پذیر نخواهد شد شکمی که گرسنه سر بر بالین میگذارد وقتی برای مطالبات دیگر ندارد!
در جامعهی که طبقه متوسط بالاترین درصدش را تشکیل نمیدهد و افراد یا به دهک بالا تعلق دارند و یا به زیر خط فقر، حقوق انسانی فدای اولویتهای روزمره مالی خواهد شد.
اینجاست که روحالله خمینی با وعده تقسیم پول نفت بین فقرا و مجانی کردن آب و برق کاری میکند که روسری بر سر زنان میرود و حتی در مواردی از آن استقبال هم میشود!
اما چه میشود که یک جامعه استبداد زده در برابر حاکم مستبد منفعل میشود و به یک سرخوردگی عمومی میرسد.
تیم فیلیپس در کتاب وزین، در باب شهریار، که در واقع نقدیست بر چرایی پذیرش اجتماعی ایدههای ماکیاولی حکام مستبد می نویسد: ماهیت غرب مدرن با ماکیاولی و اثر مشهورش شهریار آغاز و بر پایه و اساسی که وی میگذارد بنا میشود اما از دل قانونگذار مستبدی که خود تخم چرا را در دل مردمانش میکارد، رنسانس پدید می آید!
این یعنی تا زمانی که مردم به باور قلبی پیرامون سستی اساس یک نظام حکومتی نرسیده باشند، به سمت سرنگونی یا اصلاح آن هم نمیروند.
سوال اینکه این باور عمومی از کجا ایجاد میشود شاید مهمترین گام آن مقایسه نقاط عطف تاریخ یک جامعه با یکدیگر باشد که میتواند قضاوت عمومی را درباره شرایط فعلی آسانتر کند. فی المثل نسلی که زندگی در دوره پهلوی را تجربه کرده باشد درک بهتری از دستاوردها و عقبگرد های دوران حکومت جمهوری اسلامی دارد، در طرف دیگر حاکمی که اوامرش را با باور جامعه همسان سازی میکند از جبر تاریخی فرمانبری تودههای تحت قیمومت خود هم بهره میبرد.
اینجاست که خمینی هوشمندانه بر جمهوری اسلامی که عقبه اسلامیت ذهنی ۱۳ سده را دارد اصرار میکند و هنوز هم دادگاهها و احکام قضایی نه جنبه انسانی و حقوق بشری بلکه شریعتی و سنت مدارانه دارند!
هر طور که به این قضیه نگاه شود به نظر میرسد تنها محرک تودهها آشنا کردن هرچه بیشتر آنها با حقوق مدنی و ملزومات انسانی آنها باشد.
تا فرد فرد یک جامعه به پرسشگری و بینش کافی نرسیده باشند هر حرکت کاریزماتیک و نسنجیدهای یک عقبگرد خواهد بود.
اما آیا ایرانیانی که در گرماگرم مشکلات اقتصادی قرار دارند مطالبات مدنی تودهای یک پارچه که به یک تغییر بنیادین بینجامد خواهند داشت.
این موضوع نه تنها به یک اتحاد عمومی بلکه به یک باور عمومی احتیاج خواهد داشت.