ایرانیان در حالی به سال ۱۴۰۰ و آغاز سدهای جدید پا میگذارند که سیاهه حقوق بشری خود و حاکمانشان در یکصد سال گذشته هرگز به این اندازه تاریک نبوده است.
اگر چهاردهمین قرن هجری خورشیدی با روزهای پس از کودتای ۲۹ اسفند رضاخان شروع شد، فروردین ۱۴۰۰ از پس اسفندی آمد که با بیش از ۱۹ اعدام و ۱۳۶ حکم بازداشت آشکار فعالان مدنی و اجتماعی، آماری سرآمد در مجموع یکصد روز پیش از خود داشته است و این تازه جدای از این حقیقت است که بیش از دو سوم اعدامها در جمهوری اسلامی مخفیانه و در سکوت انجام میگیرند و کسی چه میداند چند نفر و در کجا هر روز زیر مشت و لگد و باتوم شکنجهگران و بازجویان راهی قبرستان میشوند!!
در بیش از چهار دهه زندان، اعدام، سانسور و شکنجه آنچنان در دستگاه استبدادی نهادینه شده که از سراوان تا کرمانشاه، اقلیت و اکثریت از آن در امان نماندهاند.
اگر ایرج میرزا و ملک الشعرای بهار از استبداد رضاخانی فریادشان به آسمان بلند بود و در باد رویای مشروطه و دموکراسی به سبک فرنگ فغان میسرودند، امروز دختران و زنان ما به دنبال انسانیت گم شده خود دست و پا میزنند و مطالباتشان نه آزادی احزاب و بیان که حق پوشش آزاد و برچیده شدن لچک و روسری از سرهایی است که روزی برای چادر نداشتنشان ملایان روضه خان، ناموسا ناموسا میگفتند!
شاید گلسرخی فکرش را نمیکرد عدل علی که او اولین مارکسیست جهان مینامید اینگونه به عدل خامنهای بدل شود و دمار از روزگار صغیر و کبیر در آورد.
بیش از ۲۵ هزار اعدام و تیرباران، صدها هزار کشته و مجروح به جا مانده از جنگ و انسانیتی که همین هفته در سقز نماد آن نوزادی میشود که در کیسهی زباله رها میشود و جان میسپارد.
قرنی که در آن نه تنها دنیای کسی آباد نشد که عاقبت همه را هم ویران کرد.
شاید آسانترین راه برای کتمان بیمسئولیتی مردمی که همیشه تقصیر را از توطئه دشمن خارجی و یا قضا و قدر و قسمت آسمانیشان میبینند آن باشد که این بار هم در سرخوردگی و انفعال بمانند و دستشان به سوی آسمانی دراز شود که روزی سیدشان را در ماه آن میدیدند.
فیالواقع تاریخ این سرزمین ازین دست عجایب کم ندیده است وقتی جنازهای ناشناس بر سر دوشها شهید به خون خفته میشد و آن زمان که صبح زنده باد مصدق قهرمان گوش فلک را کر میکرد و به شامی به جاوید شاه تغییر جهت مییافت!
امروز هم روحت شاد گویی و واپسگرایی چاره دردی شده که مقصری به جز کوته فکری و ساده دلی ما ایرانیان ندارد.
یادمان باشد.
با این حال آنچه بر انسان ایرانی و حق او در طول سلطه مذهب و شرع رفته است میتواند به بزنگاه فوقالعادهای بدل شود که تمایلات و تفکرات مترقی آیندگان را شکل دهد!
به قول احمد کسروی این کشور یک حکومت به آخوند بدهکار بوده است و حالا هم که تک تک دانههای خاک آن حساب پس دادهاند.
واقعیت این است که نظام فکری قهرمان پروری که پیروان آن چراغ بدست در این سو و آنسو به دنبال منجی خود باشند دیگر دوای درد ایران نخواهد بود.
آنچه شالوده دموکراسی و انسانیت را پر و بال میدهد و کرامت انسانی شهروندان را تضمین میکند نه یک رهبر و ایده که یک سیستم نهادینه قابل انعطاف است که حقوق اکثریت و اقلیت بدون هیچ تبعیضی در آن یکسان و مد نظر باشد.
تجربه دموکراسی خواهی و انقلابهای رنگی در اقمار شوروی سابق و کارنامه حقوق بشری اروپای شرقی پس از فروپاشی دیوار برلین ثابت میکند تنها مشارکت پویای آحاد مردم در یک نافرمانی مدنی گسترده و اتحاد میتواند بساط خودکامگی را در هم بشکند.
اگر در لهستان اتحادیه همبستگی و لخ والسا به جنبشهای مدنی و اعتراضات و اعتصابات سر و سامان دادند، مردم در رومانی بدون داشتن رهبری کاریزما، چائوشسکو را به زیر کشیدند و در واقع خود قهرمان مبارزه خود شدند.
امروز شاید کارزار نه به جمهوری اسلامی فرصتی طلایی باشد تا این اتحاد مدنی شکل بگیرد.
فارغ از هرگونه سلیقه و عقیده شهروندانی که این همه سال به حکم ناخودی بودن محرومیتهای اجتماعی و اقتصادی و دهن کجی به حقوق اولیه خود را با گوشت و پوستشان حس کردهاند و هر کدام میتوانند رهبر این حرکت باشند.
در این میان ضروریست تا روشنفکران و احزاب سیاسی مخالف جمهوری اسلامی هم به دور از هرگونه چشم داشتی تنها کرامت انسانی از دست رفته انسان ایرانی را پرچم راهشان قرار داده و در این راه دوشادوش یکدیگر تنها به فردای بعد از جمهوری اسلامی فکر کنند.
شاید در انتها بد نباشد این مطلب را با جملهای از آندره مارلو نویسنده شهیر به پایان ببریم که: «فرهنگ به ارث نمی رسد، بلکه بدست میآید.»
به این بیندیشیم که در پایان سدهای که در آن پا گذاشتهایم آیندگان درباره فرهنگ ایرانی صدسال پیش رو چه قضاوتی خواهند داشت.